❇️پسر:عشقم عشقم من اومــدم ✴️دختر:کــجا بودی؟؟ ❇️پسر :دوستم با عشقش قرار داشت رفتــه بودم پیشش تا تنــها نباشه ✴️دختر:مگه من بهـــت نگفـته بودم با دوســتات نری قرار ❇️پسر: آره ولی اون ول نمیــکرد میگفت باید بیای
✴️دختر:مگه نمی دونســتی من ناراحــت میشــم اگه بری ❇️پسر : خب چیکار کنم توأم همــش گیر میــدی ✴️دختر:به من چرا نگفــتی؟ ❇️پسر: چون می ترسیـــدم نزاری برم بعدشم رفاقتمون بهم بخوره ✴️دختر:دیـروز یادت رفت چقدر التمــاس می کردم ❇️پسر : چه التمــاسی؟؟؟ ✴️دختر:بهت گفــتم دلــم برات تنگ شده می خوام ببینــمت ❇️پسر : ای وای راست میگــی اصلا هواسم نبود ✴️دختر:صبح اومــدم نشستم جلو درتون فقط دوس داشتـــم از دور هم شــده فقط یه لحظه نگات کنــم ❇️پسر: امرووززز؟؟
✴️دختر:دختره خیلی خوشگــل بود خیلی بهش حـــسودیم شد ❇️پسر : کـــدوم دختره؟چی میگی؟؟ ✴️دختر:همونیک باماشینت اومد جــلو درتون سـوارشدی
❇️پسر : دیــوونه اون عشـــق دوســتم بود چون خونــهی ما نزدیــک بود اول اومــد دنبال من ✴️دختر:میـدونم ❇️پسر: از کجا میـــدونی؟؟ ✴️دختر:دیروز وقتـی دوستم
عکســتو بهم نشون داد گفت این عــشقه جدیدمـه باورم نشد....
هدیه ای که برای تولد من آورده بود
یک تابلو بود که با خط درشت رویش نوشته بود :
زندگی پوچ و بی معناست
در صورتی که او همیشه به من می گفت :
تو تموم زندگی منی !
شما که سواد داری،
لیسانس داری ، روزنامه خوونی
با بزرگون میشینی،
حرف میزنی ، همه چی میدونی
شما که کله ت پُره،
واسه هر چی که میگن جواب داری،
در نمیمونی
بگو از چیه که من دلم گرفته …!
راه میرم دلم گرفته،
می شینم دلم گرفته،
گریه می کنم ، می خندم،
پا میشم ، دلم گرفته !