ماهیانِ شَهرِ ما اِز کوسه ها وَحشی تَرَند
بَرّه های این حَوالی گُرگ ها را می درند
سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زِندِه ها هم آبرویِ مُردِگان را می بَرَند
یه وقتایی
یه حرفایی
چنان آتیشت میزنه
که دوست داری فریاد بزنی،
ولی نمیتونی!
دوست داری اشک بریزی،
ولی نمیتونی!
حتی دیگه نفس کشیدنم برات سخت میشه!
تمام وجودت میشه بغضی که نمیترکه،
به این میگن
"درد بی درمون"