مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.
مادر، اگر دعاي شبانگاهيت نبود
من در لهيب آتش غم می گداختم
مادر، اگر گناه نبود اين به درگهت
بي شک تو را به جای خدا مي شناختم
تا ديده ام به روی جهان باز شد، زشوق
لبخند مهربان تو جا در تنم دميد
فرياد حاجتم چو برون آمد از گلو
دست نوازش تو به فرياد من رسيد
مادر، قسم به آن همه شب زنده داريت
که اندر سرم هوای تو هست و صفای تو
آيينه دار مهر و عطوفت تويی، تويی
خواهم که سر نهم به خدا من به پای تو
روزي که طفل زار و نحيفي بُدم زمهر
چون جان خود، مرا تو نگهدار بوده ای
مادر، به راه زندگي من فدا شدی
دايم مرا تو مونس و غمخوار بوده ای
مادر قسم به تو، که تويی نور کردگار
يزدان تو را، ز نور وفا آفريده است
نازم به آن شکوه و به آن عزّت و مقام
جنّت به زير پای تو خوش آرميده است